کد مطلب:303686 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:134

قصیده ای غراء در مدح حضرت زهرا
سروده مرحوم میرزا محمدصادق متخلص به غافل.


خور از جیب افق گردید طالع آن چنان گویی

تجلی كرد از برج رسالت زهره زهرا


چه زهرا آنكه در ممكن بود چون عقل، اندرسر

چه زهرا آنكه در اشیاء بود چون روح در اعضا


نخستین حرف دیوان رسالت فاطمه آن كاو

مُوَشّح گشت بر فرمان هستی از خط طُغرا


به كثرت سیر وحدت در هیولای بشر آمد

شد اندر كسوت زهرا به صورت ظاهر و پیدا


نبوت را به سِرّ كبریا مستوره عصمت

ولایت را به صدق مدعا صدیقه كبری


زمین نطع نوال او زبان بار جلال او

فلك صفّ النعال او ملك را ملكتش دارا


فلك را یك جهان امیدوار نخله آدم

جهان را یك فلك خورشید و نور دیده حوا


نبی را هست دخت اما چه دختی دخت با وحدت

علی را هست جفت اما چه جفتی جفت بی همتا


پدر را گر به صورت دختر است اما كه در معنی

نبی را هست مادر آن خجسته دُرّه بیضا


نه باور گر تو را كو پس چرا اُمّ ابیهایش

به كنیت خواند آن كاو هست حق را مظهر اسما


پیمبر حاش لله كاو گزاف اندر سخن آرد

سخن را باش از دانش به معنی عارف و دانا


قوام الاولیا می خوانیش اما نمی دانی

نبوت با ولایت توأم است و همسر و همتا


وجود اندر مراتب چون پذیرا گشت بر صورت

به بطن قابلیت منعقد شد نطفه اشیا


مقام قابلیت رتبه زهراست در هستی

كه نفس قابلیت راست تأنیث نسب اولی


پیمبر هم زاُمّ قابلیّت زاده شد ورنه

رسالت را بباید حق، به بوجهلی كند اعطا


دُر دریای عصمت آن كه مهرو مه شب و روزش

نه بالا دید نه سایه نه عارض دید نی سیما


حیا در مكتب شأنش بود طفل دبستانی

كه از پیر كمالش گشت بر درس ادب دانا


و قارش فی المثل گر كوه خوانم كوه قافش دان

كه اندر وی عفاف او چه اندر آشیان عنقا


نسیم گلشن فیضش به مریم گردمیدی دم

قدح نوشید از كوثر ثمر برچید از طوبی


به رُفت از حجره اش هاجر به مُژگان خاكِ راهش را

به سود از پای او ساره به یك سو عنبر سارا


به حرمت خاك راهش را ملك بردیده كحل افشان

به رفعت آستانش را فلك از بوسه سر در پا


نه بی مهرش بود مسلم اگرطاعت كند سلمان

نه با عفوش بود مجرم اگر عصیان كند ترسا


بهشت از قهر او گردد بسان حفره دوزخ

سقر از لطف او گردد مثال جنةّالمَأوی


فلك را دسته دستاس او گر دست رس بودی

زانجم دانه كردی آرد بهرش در همه شبها


تنور از آفتاب افروختی تا قرص مه بندد

دریغا سوخت نانش را جهان از آتش اعدا


غرض چون جشن میلاد است و وقت تهنیت (غافل)

نه جای تعزیت، برگو حدیث از ساغر صهبا